[سناریو شماره ۴]
نام: (اننتخاب نشده)
پارت ۱
*نکته: همه ی دانش آموزای کلاس A الان دانشجو هستند*
**صحنه کتابخانه***
*ایزوکو در حال کوبیدن کتابش روی میز در حالی که کاتسوکی کنارش نشسته*
ایزوکو: فکر کنم باید تغییر رشته بدم ...آره من تسلیمم...واقعا تسلیمم
کاتسوکی: سر چی الان غر و داد میزنی؟
ایزوکو: من نمیتونم این سوال رو حل کنم *به سوال اشاره میکند* بزرگترین مشکل زندگیم همینه..من سرش یک ساعته دارم فکر میکنم! یک ساعت! نمیتونم واقعا تحملش کنم! نمیتونم!
کاتسوکی: معلومه که نمیتونی
ایزوکو: تو حلش کردی؟؟؟
کاتسوکی: آره
ایزوکو: چطور؟!
کاتسوکی: عمرا اگه بهت بگم!
ایزوکو: کاچان بهم بگو
کاتسوکی: هیچوقت! خودت حلش کن..
ایزوکو: من تمام تلاشم رو برای حل کردنش کردم! فقط بهم بگو چطور! فقط بهم نشون بده چطور حلش کنم
کاتسوکی: نه
ایزوکو: کاچان...لطفا...
کاتسوکی: *آهی از سر ناامیدی* خیلی خب باشه...خب ببین اول...*در حال توضیح دادناما ایزوکو حواسش یک لحظه به آنور کتابخانه رفت و سپس به کاتسوکی نگاه کرد* و بعد- تو اصلا بهم گوش میدی؟
ایزوکو: تو اون دخترا رو میشناسی؟ *و به آنها اشاره کرد*
کاتسوکی: چی؟ نه..
ایزوکو: اون ها بهت زل زدن
کاتسووی: اهمیتی نمیدم ...فقط نادیدشون بگیر...من داشتم بهت توضیح میدادم چطوری یه سوال که باهاش مشکل داری رو حل کنی گه بخاطرش ازم کمک خواستی.
ایزوکو: خدایا متاسفم...*نگاهی به دختر ها کرد* دارن از این راهرو میان.
کاتسوکی: چی؟
ایزوکو: دارن به سمت میز ما میان
کاتسوکی: اوه خدا نه...
ایزوکو: مطمئنی که اونها رو نمیشناسی؟
کاتسوکی: من واقعا اون ها رو میشناسم باشه؟...فکر کنم با یکیشون کلاس داشتم- نمیدونم من فقط الان نمیخوام با هیچکس حرف بزنم!!
ایزوکو: تو با من داری حرف میزنی
کاتسوکی: آره ولی تو هیچکس نیستی
ایزوکو: چی؟
کاتسوکی: اینطور نی-تو میدونی منظورم چیه...
ایزوکو: من واقعا نمیدونم
کاتسوکی: فقط باهاشون چشم تو چشم نشو باشه؟
ایزوکو: باورم نمیشه از زن ها دوری میکنی...دوری کردن از مردم در ۲۰ سالگی!!
کاتسوکی: میشه خفه شی؟
دختر بی نام: سلام باکوگو!
کاتسوکی: *با عصبانیت اما با خوش رویی ساختگی و به زور* سلام
ایزوکو: گفتی اونو نمیشناسی *پوزخند*
دختر بی نام: تو بهش نگفتی؟ ما همکلاسی هستیم
ایزوکو: داداش...
کاتسوکی: چیه؟ ما فقط توی کلاس صحبت کردیم..
دختر بی نام: اشکالی نداره من و اون یه چند دقیقه پیشتون بشینیم؟ *به دوستش اشاره میکنه* من فقط نیاز دارم باهات صحبت کنم
کاتسوکی: آه آره فکر کنم-
ایزوکو: *حرفش را قطع میکند* آره مشکلی نیست بشین!
*کاتسوکی با تفرت به ایزوکو نگاه میکند*
ایزوکو: چیه؟ اون فقط نیاز داره باهات صحبت کنه
کاتسوکی: میکشمت!
دختر بی نام: من فقط یه سوال سریع دارم
کاتسوکی: سوالت چیه؟ درباره ی کلاسه؟
دختر بی نام: معلومه که نه...ولی میدونی...دوست من اینجاست و خب ما به یه مهمانی دعوت شدیم و آیا تو-
کاتسوکی: نه
دخار بی نام: تو حتی بهم فرصت ندادی سوالم رو بپرسم
کاتسوکی: داری من رو دعوت میکنی-
دختر بی نام: نه
کاتسوکی: تا باهات بیام؟
دختر بی نام: امم نه
کاتسوکی: ؟
دختر بی نام: من-
کاتسوکی: این سومین باریه که تو داری سعی میکنی ازم سوال کنی و این سومین باریه که من خواهم رد کرد...بهم اعتماد کن..آه...اما جواب من اینه "نه" و بعلاوه من با یک نفر هستم
دختر بی نام: تو؟
دوسته دختر بی نام: تو؟
ایزوکو: تو؟
کاتسوکی: آره
دختر بی نام: نه تو نداری *میخندد*
کاتسوکی: آره من دارم،چیه؟ باورم نمیکنید؟
دختر بی نام: منظورم اینه که اگه اشتباه نکنم تو از اون نوع ادمایی که داخل دانشگاه خیلی محبوبی اما تو. کسی رو رد کردی که به تو سلام کرد
کاتسوکی: و هنوز تو اینجایی
دختر بی نام: خیلی خب باشه...پس اسم اون چیه؟
کاتسوکی: چی؟
دختر بی نام: با کی قرار میزاری؟
کاتسوکی: به تو ربطی نداره..!
دختر بی نام: باکوگو...تو قبلا فقط بهم گفتی تو سینگل نیستی خب الان من کنجکاوم!
کاتسوکی: به هیچ عنوان بهت نمیگم
دختر بی نام: باشه...به هر حال من باورت نمیکنم
*ایزوکو میخندد*
*کاتسوکی نگاهی به ایزوکو کرد و پوزخندی زد*
کاتسوکی: اگه واقعا میخوای بدونی...کسی که باهاش قرار میزارم.... *و دستش را روی شانه ی ایزوکو گذاشت...ایزوکو خشکش زد و تعجب کرد* ایزوکو دوست پسرمه
ایزوکو: ها؟
دختر بدبخت بی نام: شما دو تا باهمین؟ فکر میکردم با اوراراکا بودی*به ایزوکو میگوید*
دوسته دختر بی نام: نه اممم اوراراکا الان با یه دختره با دندون های نوک تیز
ایزوکو: امم من و اوچاکو ترم قبل با توافق همدیگه جدا شدیم
دختر بدبخت بیچاره ی بدون نام: اوه لطفا...جدا شدن ها هیچوقت بر سر توافق هر دو نفر نبوده
ایزوکو: ها؟- باشه هرچی...اون ازم جدا شد
پایان پارت
میدونم بد شده...
پارت ۱
*نکته: همه ی دانش آموزای کلاس A الان دانشجو هستند*
**صحنه کتابخانه***
*ایزوکو در حال کوبیدن کتابش روی میز در حالی که کاتسوکی کنارش نشسته*
ایزوکو: فکر کنم باید تغییر رشته بدم ...آره من تسلیمم...واقعا تسلیمم
کاتسوکی: سر چی الان غر و داد میزنی؟
ایزوکو: من نمیتونم این سوال رو حل کنم *به سوال اشاره میکند* بزرگترین مشکل زندگیم همینه..من سرش یک ساعته دارم فکر میکنم! یک ساعت! نمیتونم واقعا تحملش کنم! نمیتونم!
کاتسوکی: معلومه که نمیتونی
ایزوکو: تو حلش کردی؟؟؟
کاتسوکی: آره
ایزوکو: چطور؟!
کاتسوکی: عمرا اگه بهت بگم!
ایزوکو: کاچان بهم بگو
کاتسوکی: هیچوقت! خودت حلش کن..
ایزوکو: من تمام تلاشم رو برای حل کردنش کردم! فقط بهم بگو چطور! فقط بهم نشون بده چطور حلش کنم
کاتسوکی: نه
ایزوکو: کاچان...لطفا...
کاتسوکی: *آهی از سر ناامیدی* خیلی خب باشه...خب ببین اول...*در حال توضیح دادناما ایزوکو حواسش یک لحظه به آنور کتابخانه رفت و سپس به کاتسوکی نگاه کرد* و بعد- تو اصلا بهم گوش میدی؟
ایزوکو: تو اون دخترا رو میشناسی؟ *و به آنها اشاره کرد*
کاتسوکی: چی؟ نه..
ایزوکو: اون ها بهت زل زدن
کاتسووی: اهمیتی نمیدم ...فقط نادیدشون بگیر...من داشتم بهت توضیح میدادم چطوری یه سوال که باهاش مشکل داری رو حل کنی گه بخاطرش ازم کمک خواستی.
ایزوکو: خدایا متاسفم...*نگاهی به دختر ها کرد* دارن از این راهرو میان.
کاتسوکی: چی؟
ایزوکو: دارن به سمت میز ما میان
کاتسوکی: اوه خدا نه...
ایزوکو: مطمئنی که اونها رو نمیشناسی؟
کاتسوکی: من واقعا اون ها رو میشناسم باشه؟...فکر کنم با یکیشون کلاس داشتم- نمیدونم من فقط الان نمیخوام با هیچکس حرف بزنم!!
ایزوکو: تو با من داری حرف میزنی
کاتسوکی: آره ولی تو هیچکس نیستی
ایزوکو: چی؟
کاتسوکی: اینطور نی-تو میدونی منظورم چیه...
ایزوکو: من واقعا نمیدونم
کاتسوکی: فقط باهاشون چشم تو چشم نشو باشه؟
ایزوکو: باورم نمیشه از زن ها دوری میکنی...دوری کردن از مردم در ۲۰ سالگی!!
کاتسوکی: میشه خفه شی؟
دختر بی نام: سلام باکوگو!
کاتسوکی: *با عصبانیت اما با خوش رویی ساختگی و به زور* سلام
ایزوکو: گفتی اونو نمیشناسی *پوزخند*
دختر بی نام: تو بهش نگفتی؟ ما همکلاسی هستیم
ایزوکو: داداش...
کاتسوکی: چیه؟ ما فقط توی کلاس صحبت کردیم..
دختر بی نام: اشکالی نداره من و اون یه چند دقیقه پیشتون بشینیم؟ *به دوستش اشاره میکنه* من فقط نیاز دارم باهات صحبت کنم
کاتسوکی: آه آره فکر کنم-
ایزوکو: *حرفش را قطع میکند* آره مشکلی نیست بشین!
*کاتسوکی با تفرت به ایزوکو نگاه میکند*
ایزوکو: چیه؟ اون فقط نیاز داره باهات صحبت کنه
کاتسوکی: میکشمت!
دختر بی نام: من فقط یه سوال سریع دارم
کاتسوکی: سوالت چیه؟ درباره ی کلاسه؟
دختر بی نام: معلومه که نه...ولی میدونی...دوست من اینجاست و خب ما به یه مهمانی دعوت شدیم و آیا تو-
کاتسوکی: نه
دخار بی نام: تو حتی بهم فرصت ندادی سوالم رو بپرسم
کاتسوکی: داری من رو دعوت میکنی-
دختر بی نام: نه
کاتسوکی: تا باهات بیام؟
دختر بی نام: امم نه
کاتسوکی: ؟
دختر بی نام: من-
کاتسوکی: این سومین باریه که تو داری سعی میکنی ازم سوال کنی و این سومین باریه که من خواهم رد کرد...بهم اعتماد کن..آه...اما جواب من اینه "نه" و بعلاوه من با یک نفر هستم
دختر بی نام: تو؟
دوسته دختر بی نام: تو؟
ایزوکو: تو؟
کاتسوکی: آره
دختر بی نام: نه تو نداری *میخندد*
کاتسوکی: آره من دارم،چیه؟ باورم نمیکنید؟
دختر بی نام: منظورم اینه که اگه اشتباه نکنم تو از اون نوع ادمایی که داخل دانشگاه خیلی محبوبی اما تو. کسی رو رد کردی که به تو سلام کرد
کاتسوکی: و هنوز تو اینجایی
دختر بی نام: خیلی خب باشه...پس اسم اون چیه؟
کاتسوکی: چی؟
دختر بی نام: با کی قرار میزاری؟
کاتسوکی: به تو ربطی نداره..!
دختر بی نام: باکوگو...تو قبلا فقط بهم گفتی تو سینگل نیستی خب الان من کنجکاوم!
کاتسوکی: به هیچ عنوان بهت نمیگم
دختر بی نام: باشه...به هر حال من باورت نمیکنم
*ایزوکو میخندد*
*کاتسوکی نگاهی به ایزوکو کرد و پوزخندی زد*
کاتسوکی: اگه واقعا میخوای بدونی...کسی که باهاش قرار میزارم.... *و دستش را روی شانه ی ایزوکو گذاشت...ایزوکو خشکش زد و تعجب کرد* ایزوکو دوست پسرمه
ایزوکو: ها؟
دختر بدبخت بی نام: شما دو تا باهمین؟ فکر میکردم با اوراراکا بودی*به ایزوکو میگوید*
دوسته دختر بی نام: نه اممم اوراراکا الان با یه دختره با دندون های نوک تیز
ایزوکو: امم من و اوچاکو ترم قبل با توافق همدیگه جدا شدیم
دختر بدبخت بیچاره ی بدون نام: اوه لطفا...جدا شدن ها هیچوقت بر سر توافق هر دو نفر نبوده
ایزوکو: ها؟- باشه هرچی...اون ازم جدا شد
پایان پارت
میدونم بد شده...
- ۱۴.۳k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط